پرسید: از شهدای مفقودالاثر چه خبر؟


گفتم: هیچ ! آن چنان سوختند که خاکستر برجای نماند.


پرسید: پس این تابوت ها چیست که بر دوش مردم می رود؟


پاسخ شنید: تابوت عشق است.


نالید: عشق که نمی میرد!


گفتم: از این ها زنده تر دیده ای؟!


پزسید: در تابوت چه می کنند؟


گفتم: مردگان خفته در تابوت دنیا را تشییع می کنند. برایمان فاتحه می خوانند، به خاک می سپارندمان و خود به آسمان می روند.


پرسید: پس چرا مفقودالاثرشان می خوانیم؟


ندا آمد: جاویدالاثر !


پرسید: تا به حال کجا بودند؟


گفتم: همانجا که ما نبودیم و نمی شناسیمش.


پرسید: این همه سالها در پشت کدام نقاب پنهان بودند که ندیدیمشان؟


پاسخ شنید: رخ در نقاب خاک پوشانده بودند.


پرسید: کدام خاک؟


گفتم: خاک فکه...شلمچه....طلاییه...جزایر مجنون...هرجا که خاک، بوی عشق می دهد.


پرسید: چه کسی پیدایشان کرد؟


پاسخ شنید: جانبازان! همان ها که بوی عشق را می شناسند.


پرسید: این ها را از که آموختند؟


گفتم: از عقیله بنی هاشم که هاجروار تا قتلگه هروله می کرد. همو که داغ ابالفضل(ع) دیده بود.


پرسید: جانباز کیست؟


نداآمد: همپای زینب(س) در بیابان کربلا
 
 
منبع:کانون گفتگوی قرآنی